- يكشنبه ۴ آبان ۹۹
- ۲۳:۳۷
- ۱ نظر
چهارچوب سینه ام آتشکده ای شده بود! آن جرقه ی کوچک احساس، شعله ور شده بود و به جانم آتش زده بود.
دیگر حتی تپش های قلبم را احساس نمیکردم، فقط گرما بود.
دستهای خالی ام بیش از همیشه به چشم می آمد.
احساسی را تجربه می کردم که مثالش را ندیده بودم.
از آن لحظه مدام در آتشم، یک آن گر میگیرم و شعله ور میشوم. دیگر هیچ نمی دانم ...