گاهی آدم نیاز دارد بدون پرسش و زیرا و اما ، درک بشود . دوست دارد کسی باشد که تجربه ی مشابهی را برایش بازگو کند . بتواند حرف بزند و به دیده ترحم یا به چشم حماقت و حقارت دیده نشود . آدمی به این امید زندگی میکند که بداند تنها نیست ؛ میخواهد در گذراندن یک غم بختک زده باشد یا شریک شدن شادی های شورانگیز . 

شاید فرار از آدمها در عین به دوش کشیدن خروارها غم و رنج ، صرفاً برای ندیدن و نشنیدن نطق ها و پندها ی خود عاقل پنداران باشد ! وگرنه چه کسی از درک شدن ، دوست داشته شدن ، نوازش شدن و شنیده شدن فرار میکند ؟