و شبهایی را خواهی گذراند تاریک چون قیر. حتی در خواب هم رهایی نیست از سیاهی ها، از ترس ها. حتی در رویاهایت می ایستی در برابر ترس هایت، فرار را نمی شناسی. اگر از آسمان صاعقه های عظیم ببارد پناه میگیری، نمیگریزی، حتی اگر تمام موجودات مخوفِ خوابهایت را در کنارت بیابی فرار تنها چیزی ست که در ذهنت نیست، اولین چیزی که به دستت بیاید را برداشته به دنبالش میدوی تا نشان بدهی نمیترسی. ترس، فرار، گریختن، در لغت نامه ات نیست. نمیدانم در کجای ناخودآگاهت نوشته اند نشان دادن ترس یعنی ضعف. از خواب که نجات می یابی خسته ای، خسته ی جنگ، جنگ با ترس ها. حتی در خوابهایت هم بیشتر از خودت نگران دیگرانی. 
دیگر حتی خوابها جای زندگی نیست. دیگر حتی رویاها هم رنگ خاکستر گرفته اند.