- شنبه ۴ تیر ۰۱
- ۲۳:۵۹
- ۱ نظر
این شبا که از خستگی درس خوندن و پشت میز نشستن در حال متلاشی شدنم چندین و چند صحنهی رویایی به ذهنم میاد که دلم میخواد جای آدمهای تو خیالاتم باشم. کنار شومینه بافتنی ببافم و گربهی قشنگم با گلولههای کاموا بازی کنه و سکوت و صدای آتیش کل فضا رو پر کرده باشه؛ کنار پنجره نشسته باشم و همون طور که چراغ خونههای دوردست رو میبینم کتاب بخونم؛ روی تختم دراز کشیده باشم و بیهیچ و فکر و دغدغه آهنگهای جدید گوش بدم و رویاهای جدید ببافم؛ زیر نور چراغ مطالعه و توی دفتر کهکشانیم بنویسم و نقاشی کنم و با یه ماگ چای و شکلات خوشمزه خستگی روزمو از تنم دربیارم. اما من اینجام و باز هم قراره تو لابی خوابگاه پشت این میز مطالعه بشینم و قلب بخونم.