ناخودآگاه

یک چیزهایی، یک اتفاق هایی، هر چقدر هم که خودمان را به در و دیوار بزنیم تا از یادشان ببریم، هیچ گاه فراموش نمی شوند. می چسبند به آن ناخودآگاه لعنتی مان! ریشه می دوانند در جانمان. نهایت تلاش هایمان شاید به کمرنگ شدنشان مبدل شود اما هرگز تمام و کمال فراموش نخواهند شد. قسمت دردناک ماجرا اینجاست اینها همان هایی هستند که نمی خواهیمشان و مدام در ناخودآگاهمان رژه می روند.

من اکنون دلتنگم. دلتنگ خیلی چیزها. چرا آن محبوب ترین ها نباید تمام ناخودآگاه مرا تسخیر کنند؟! من میخواهم تا ابد اسیر آنها باشم. 

دلیل من تویی

میدونی خستگی آخر شب ها، خستگی ناشی از هدف و تلاش، و دلیلی داشتن برای خنده های میون این خستگی ها، بخشی از مهم ترین حس زندگی کردنه.
همین که دلیلی دارم که این نوشته رو هر چه زودتر به انتها برسونم و غرق شم تو حال خوشم، معنی خوشبخت بودنه برام.
زیبایی دنیا همین هاست ، همین دلیلْ بودن تو برای من .

دلیل داشتن

هدف داشتن، دلیل داشتن، همیشه چیز قشنگیه. اگه نباشه، هر چقدر هم در لحظه زندگی کنی و شاد باشی، تهش فقط پوچی و یک دنیای فانی به چشمت میاد!
دلیل داشتن قشنگه ، حتی اگه لبخند یه آدم باشه. 

در مواجهه با ترس

ما نخوایم هم یه وقتایی زندگی میخواد که با ترس هامون مواجه بشیم ، تو فشار و سختی قرار بگیریم ، شاید برای آمادگی مواجه شدن با آینده باشه. شاید برای آوردن و ساختن روزهای بهتر.
کاش از پس این روزهای سخت و شلوغ، یه آینده ی سبز و روشن جوونه بزنه.

تعریف کنید!

امروز، بعد حرف زدن تو یه جمع و نظر دادن و نقد کردن، البته با کلی استرس و اضطراب، علاوه بر حس رضایت بعدش، خوشحال بودم که چند نفر بودن که از نوشته ی من تعریف کردن و حتی کسی نقدش نکرد. 
همیشه میگم اگه از چیزی خوشتون میاد بگید، به زبون بیاریدش، میخواد لباس جدید یه نفر باشه، عکسش باشه یا حتی مثل من نوشتش! حس خوبش میچسبه به تن آدم و هر چی خستگی هست رو می تکونه. بیا این یه کار ساده رو یادمون نره. 

بنویسیم...

زندگی ابعاد و گرفتاری های زیادی داره ؛ و مجموعه ای از چندین و چند موضوع و اتفاق و پدیده و نعمته! خارج از شمارش!
اینکه قلمتو برداری و قصد نوشتن کنی و ندونی از کدوم وجهش حرف بزنی، به نظر من که طبیعیه. یه نوشته ی درست حسابی نیازمند وقت گذاشتن و ویرایش کردن و تفکره.
میدونم اگه خودمو مجبور نکنم به این هر شب نوشتن ها، هیچ وقت، زمان و فرصت نوشتن یه متن درست حسابی رو پیدا نمیکنم! تو دنیای من پیوستگی و استمرار مهم تر از هر چیزه. پس بنویسیم ، فارغ از هر آنچه می شود ...

تو بخندی، خنده قشنگه.

بذار از درد که نه، از عشق بنویسیم. از تو و برای تو بنویسم. 

به تو که فکر می‌کنم چشم هام برق میزنن، بهشون که نگاه کنی میتونی ستاره های کهشکانمون رو توشون پیدا کنی. آخ اگه فقط نگاهم کنی ...  
نگاهت همون شادی بخش ترین اتفاق زندگیمه. 
هیچ کس نفهمه هم مهم نیست ، من بی انتها، بی قید و شرط و با تمام قلبم ، دل به مهرت بستم و جز خنده هات چیزی نمیخوام. آخه خنده هات برام قشنگ ترین چیزه، نه که خنده خودش قشنگ باشه ها، نه! تو بخندی ، خنده قشنگه :)

آرامش های ساختگی

درگیر آرامش های ساختگی شاید باشم ، اما خنده های آخر شب هایم دلیل محکمی دارند و ساختگی نیستند . اگر چنین دلیلی برای زندگی نداشتم نمی دانم این روزهایم به چه سان می گذشت . کاری از دستم بر نمی آید و دلتنگی تمام روزهایم را تصاحب کرده است ، اما لبخند میزنم و امید را از قلبم دور نمی کنم . 

من امشب باز هم امید و لبخند را در فضای غم زده ی خانه یافتم . ما قرار است روزها با این غم برقصیم ، بخندیم ، درس بخوانیم و زندگی ها کنیم . فقط شاید این روزها بیشتر قدر یکدیگر را می دانیم . 

نباید فرار کرد

باید اندوه رو پذیرفت؛ باهاش خو گرفت؛ زندگی کرد. فرار کردن ازش چیزی رو درست نمیکنه! مثل این روزهای من ، پشت سر هم، درد برات میاره! کاش بلد بودم فرار نکردن رو، مواجه شدن رو ...

پ. ن : دیشب کوتاهی از من نبود ، بیان لطف نکرد و رخصت نداد! البته شاید هم من از خدا خواسته به جای دو خط نوشتن، مثل همیشه شُل کردم =") 

یه شب مرخصی

یه دوره هایی مثل این روزا که مدام درگیر سردردم، دلم میخواد این سری که رو تنم سنگینی میکنه رو بکنم بندازم دور -_-

پوزش خواهم اول از خودم و قولی که به خودم دادم، اما واقعا یه روزایی مرخصی لازمیم، بیا سخت نگیریم. مغزم واقعا قد نمیده به چیزی نوشتن. پس شب بخیر که فردا یه روز سنگینه و باید از پسش بربیای 🍃

اینجا به رسم هر شب مینویسم ، حتی اگر کلمات مطابق میل من به نخ کشیده نشوند !
موضوعات