باید !

باید یاد بگیرم دل نبندم به حضور ها و با نبودن ها خودم را نبازم . باید یاد بگیرم هر آمدنی رفتنی در پیش دارد ، به هر دلیلی ! منطقی ، احساسی ، بیخودی یا هر چیز دیگری . باید تمرین کنم وابسته نبودن را ، اعتماد داشتن به چیزی که در قلبم دارم را . باید رشته های صبر را به هم گره بزنم . باید تحمل کنم تمام این روزها را که برای فرار از هزار و یک احساس ، هزار و یک مشغولیت برای خود میتراشم ! باید بتوانم . باید بنویسم . باید دوام بیاورم ...

شرح ناپیدای اهداف

هدف داشتن خوب است ، حتی کوچکش . حتی آنقدر کوچک که در نظر دیگران بی اهمیت است ! مهم عمل کننده است که بداند برای چه چنین هدفی دارد ؟ راه فرار بود یا طبیعت من ، نمیدانم ! اما همینقدر میدانم چنان دور و برم را از اهداف کوچک و بزرگ پر کرده ام که به دنیال جایی برای کار های جدید هستم و کم می آورم . گاهی حتی چون امروز از خواب خود میزنم برای خستگی رضایت بخش انتهای شب . برای تیک خوردن تمام موارد برنامه.

تا زمانی که هدفی دارم زندگی برایم معنا دارد . هیچ و پوچی از میان می رود . حس مفید بودن زیر پوستم جریان پیدا می کند و می فهمم که زنده ام .

در گذر روزها یاد گرفته ام جار نزنم ، عمل کنم و بگذارم تصویر انتهایی شرح ناپیدای اهداف من باشد . روزی که در میان آن باشم دیگران نیز خواهند فهمید .

او نوشت و من ادامه خواهم داد

برایم نوشت :

تاحالا شده با یه نگاه یه چیز کلی نسبت به یکی حس خوبی داشته باشی؟
اگه قبلا حس کردی اینو باید بهت بگم من از همون اول حس خوبی داشتم بهت چرا؟ نمیدونم 

 حتی نمی شناختمش ! فقط در حد شاید 3 کامنت درباره ی درس و دانشگاه برایش حرف زدم . اما این حرفش نمیدانی چه حسی در من زنده کرد . برای یک لحظه به این فکر کردم که در نقطه ی درستی ایستاده ام و مسیر درستی را در پیش گرفته ام . برای یک لحظه مهم نبود چی می شود من با کلماتم آورنده ی حس خوب برای کسی بودم که حتی نمیشناختمش ! 

چرا و به چه دلیل ؟

چرا ما خوبی ها و صفات برجسته ی آدم ها را وقتی مرور می کنیم که از دستشان داده ایم ؟ چرا بیشتر از خوبی ها ، بدی های آدم های اطرافمان به چشممان می آید ؟ چرا پس از فقدان متوجه نعمت از دست رفته می شویم ؟ 

اینها را وقتی فهمیدم که مادرم از تک تک عکس هایی که از عزیز برای همیشه رفته مان داشتیم ، نکات و صفات مثبت و حسنه بیرون می کشید ! چیزی که در بودنش به آنها توجه نمی کردیم ! 

H مثبت

معنی پیر شدن پشت لحظه ها را امروز فهمیدم. بعد از ٣ کلاس دانشگاه و نتی که به زور H مثبت میشد و لخ لخ کنان کلاس ها را راه می انداخت حتی با قطع و وصل شدن صدای استاد! جرئت نداشتم کار دیگری بکنم که نت قطع نشود و از کلاس پرت نشوم بیرون! من پشت آن ثانیه های بیهوده پیر شدم. بخش عظیمی از کارهایم عقب افتاد و اکنون باید با تمام قوا و سرعت عمل، کارها را پیش برده و قدر نت 4G این وقت شب را بدانم. 

دستهای آغشته به روغن

برنامه میریزی، با عزم راسخ میروی که خط دشمن را در هم بکوبی که ناگاه حس میکنی دستانت از خشکی بیش از حد پوستشان هر لحاظ امکان فروریختن و پودر شدن دارند! به سراغ پماد به غایت چربشان میروی و اکنون تو میمانی و دستهایی آغشته به روغن و برنامه هایی که اگر با دستان چرب به سراغشان بروی جز دشنام چیزی برایت باقی نخواهد ماند! و اینگونه خویشتن را در برابر سیل کارهای نکرده سرنگون ساخته ای. 

مشکل از کجاست ؟

چند روزی بود دلم لک میزد برای هزار و یک جور تنقلات و به قول خودمان ، هله هوله ! درخواست نکرده و اصرار نکرده ، دیشب پدر گرام حق خود را در آستانه ی روز پدر بر ما ادا کرد و با دستی  پر از هله هوله در خانه را گشود ! آن لحظه از شوق میخواستم بال دربیاورم اما باورت می شود الان و امروز دیگر میلی به آنها ندارم ؟ حتی سراغ بسته ی پفک هم نرفته ام ! مشکل از کجاست ؟ از ولع سیری ناپذیرمان که همیشه چیزی را میخواهیم که نداریم ؟ 

شب تار است.

" شب، تار
شب، بیدار
شب، سرشار است. "
شب از چشم های تو زیباست
و از نبودنت بیمار است.
تو نباشی، تمام جهان شب است.

* تضمین از احمد شاملو

+ خوشحال میشم از کانال و پیجی که به تازگی زدم حمایت کنید.

کانال تلگرامی : اینجا 

پیج اینستاگرام : اینجا

کجا دورتر است؟

چه کسی فاصله ها را ساخت؟ چه کسی بُعد مسافت را تعریف کرد؟ قلب هزار کیلومتر فاصله و دوری را چگونه بفهمد؟ تو به من بگو؛ کجای جهان دورتر است؟ آن جا که تویی، یا اینجا که منم؟ 

خودتی؟

چقد خودتی؟ همون کسی که واقعاً و با تک تک سلول هات حسش میکنی! کارایی که دوست داری رو انجام میدی؟ عکس العمل هات همون چیزیه که بهشون فکر میکنی؟ یا مقبولیت عام و مردم چی میگن رو پسندیدی؟

خودم اول از همه باید به این سوالا جواب بدم. واقعاً من همون کسی ام که الان هستم؟ این روزهای آخرین ماه سال درگیرم. درگیر شناختن خودم و چیزی که واقعاً میخوام. باید به جواب برسم ... 

اینجا به رسم هر شب مینویسم ، حتی اگر کلمات مطابق میل من به نخ کشیده نشوند !
موضوعات