باشد هر چه بادا باد

جدایی همیشه هست، یه روز بالاخره رخ میده. دل کندن و رفتن اجتناب ناپذیره. هر چیزی به پایان خودش می‌رسه. ما اشک می‌ریزیم، بغض می‌کنیم، قلبمون از غم فشرده می‌شه. اما بعد از تمام اینها ما خاطراتمون رو داریم، می‌تونیم لحظه‌ها رو به یاد بیاریم و لبخند بزنیم. با وجود درد خوشحال باشیم از لحظات خوبی که با هم سپری کردیم. پس چیزی که مهمه همین لحظه‌ست، همین خاطره‌ای که قراره برای لبخندهای غم دارمون جمع کنیم. ما جز این لحظه و یه مشت خاطره چیزی نداریم. 

همه چیز همین شکلی نمی‌مونه

یه روزایی از شلوغی بیزار بودم، از حرف زدن خوشم نمیومد، به شدت خجالت می‌کشیدم، می‌ترسیدم. حالا اما همه چی فرق می‌کنه. شلوغی برام آزاردهنده نیست، حرف زدن برام دوست داشتنیه، ترس جور دیگه‌ای برام تعبیر می‌شه. ما تغییر می‌کنیم، شرایط تغییر می‌کنه. زندگی برپایه‌ی تغییر پیش میره و همین قشنگه. مهم نیست امروز چه شکلی هستی، چه شکلی می‌گذره، قرار نیست تا ابد همین شکلی باشه.

دوری مهمه؟

باز شب شده. چیزی که الان در راستای دیدمه یه آسمون شبه و دو تا ستاره‌. ستاره پرنوره تویی، اون کوچیک کم‌نوره منم که دارم نگاهت می‌کنم.

چرا اینقد دورن از هم؟ اگه نگاهشون به همه، دوری مهم نیست مگه نه؟ مهم اینه تو یه آسمون و یه کهکشونن.

من و تو می‌فهمیم

بعضی احساسات هر چقدر هم به قامت واژه درآیند باز هم نمی‌توانند آن طور که لایقشان است منتقل شوند. مثل اینکه من چقدر در کنار تو زیباترم، قوی‌ترم، شادترم، آرام‌ترم. با کلمات کسی نمی‌تواند بفهمد دلتنگی یعنی چه، دوست داشته شدن چگونه است و لمس شدن توسط کسی که دوستش داری چه حسی دارد؟ تقصیر کلمات نیست، همینکه من و تو اینها را می‌فهمیم کافی‌ست. 

عادت‌ها

تو ذهنم هزار حرفه و نمی‌دونم از کدوم باید بنویسم؟ از کجا باید شروع کنم؟ اصل این سردرگمی به یک چیز برمی‌گرده. اینکه اگه عادتی رو ترک کنی دوباره شکل دادنش سخته و من الان در نقطه‌ایم که هم عادت درس خوندن داره ترک میشه هم عادت‌های قبلیم مثل بیشتر و هدفمند‌تر نوشتن، کتاب خوندن، فیلم و سریال دیدن و نقاشی کشیدن، همشون قطع شدن! باید همت کنم و دوباره بسازمشون. امروز که به بیهودگی گذشت، فردا باید روز قشنگ‌تری باشه. 

پایان و شروع

رفع دلتنگی کردیم و دوباره یه کیسه جدید برداشتیم برای جمع کردن دلتنگی‌های جدید و چشم انتظار بودن‌ها. خاطره‌ها ساختیم و حالا دوباره باید بشینیم و روز و شبها مرورشون کنیم.

فردا یه دوره‌ی جدید برام شروع میشه و امیدوارم توش شادتر، راضی‌تر و همچنان پرتلاش و هدفمند باشم. 

.

دیشب آنچنان غرق در لحظه‌ی حال و حرف زدن با هم اتاقیم بودم که یهو به خودم اومدم دیدم ساعت از صفر گذشته. این دلیل ننوشتن دیشب بود.

دیروز آزمون دادم و حالا فعلاً دو هفته‌ای از درس راحتم تا دوباره از سر بگیرم. امروز هم دوز دوم واکسنم رو زدم.

احساس الانم مخلوطی از رضایت، شادی، خستگی و بی‌حوصلگیه. فردا رو هم به خودم مرخصی میدم تا ببینم چی میشه. 

داره تموم می‌شه

فردا ساعت ٢ ظهر آزمون دارم. بالاخره تموم می‌شه خستگی‌های تموم نشدنی و هر روزه. یکی دو روز بیشتر اینجا میمونم برای کارهایی که دارم و بعد برمی‌گردم شهر خودمون. امیدوارم تو این چند روز خاطرات خوشی برام ساخته بشه. امیدوارم بهترین نتیجه ممکن رو از تلاش‌هام بگیرم. محتاجم به دعاهاتون. 💙

آخرین روزهای تلاش کردن

چند دقیقه‌ست خیره شدم به صفحه و نمی‌دونم چی بنویسم. از حس‌های عجیب و غریبی که دارم و درکشون نمی‌کنم و حتی برام قابل توصیف نیستن، یا خستگی و سوزش چشم‌هام. دلم می‌خواد فقط بیاد و بره و چشم باز کنم ببینم یکشنبه‌ست، ساعت ٩ صبحه، شاید حتی بیشتر! من هنوز توی تخت خوابم و هیچ کار فوری برای انجام ندارم. 

نقطه‌های نورانی آسمان در روز

یکی دو ساعت مونده بود به غروب، بعد چند دقیقه‌ی کوتاه دور هم بودن خانوادگی و چای خوردن، من تنها موندم روی بهار خواب. دراز کشیده بودم و به آسمون آبی صاف و روشن نگاه می‌کردم. هوا خیلی خوب بود، گاهی نسیم خنکی عبور می‌کرد. 
دو تا دستم قلاب شده، زیر سرم بود. رهای رها فقط نگاه می‌کردم، دلم نمی‌خواست به چیزی فکر کنم. تا اینکه به خودم اومدم و دیدم حواسم پرت اون نقطه‌های نورانی توی آسمونه. توی آسمون چیزی نبود، چشم‌های من آسمون صاف رو پر از نقطه‌های نورانی متحرک می‌دید. نقاط رو دنبال می‌کرد و یادش اومد از بچگی حواسش به این نقاط بوده و نمی‌دونه چین؟ 
اونقدر ذهنم درگیر شده بود که بلند شم و برگردم توی خونه. گوگل به دادم رسید و بعد از سال‌ها معما برام حل شد.
اون نقطه‌های نورانی متحرک، گلبول‌های سفیدن که توی مویرگ‌های شبکیه چشم در حال گذرن و نور آبی رو از خودشون عبور می‌دن. این عبور نور آبی باعث می‌شه ما اونها رو مثل نقاط نورانی توی میدان دیدمون ببینیم. به این پدیده BFEP می‌گن اگه دوست داشتید بیشتر درباره‌ش بخونید.

اینجا به رسم هر شب مینویسم ، حتی اگر کلمات مطابق میل من به نخ کشیده نشوند !
موضوعات