امید و عشق

روزهای خوب در دل روزهای بد پیدا می‌شن. روزنه‌ی نور در میانه‌ی سیاهی قیرگون شب پیدا می‌شه. صبر داشته باش.
ما برای ادامه دادن زندگی، به داشتن امید، به داشتن رویا، مجبوریم.
این روزها فقط عشق می‌تونه ما رو سر پا نگه داره. و شاید امید زاده‌ی عشقه.

آن روزهای خوب که دیدیم خواب بود؟

روزهای سختی را می‌گذرانیم. برق نیست، آب نیست، آنتن نیست. مرگ هست، گرما هست، شوربختی هست. نمی‌دانم روزها را به کدامین امید می‌گذرانیم، به کدامین دلخوشی، به کدامین شادی. ما قربانی شدن آرزوها و آرزو شدن داشته‌های گذشته‌مان را به نظاره نشسته‌ایم.

کجاست آن وطنی که غربتش سخت‌تر از بودن در آن بود؟ دیگر جهنم برای ما چگونه خواهد بود؟ تو بگو کی سیاهی قیرگون شب به سپیده‌ی سحر خواهد رسید؟ 

جمع دوست داشتنی

من یه آدم درونگرام. شاید اینطور تصور بشه که بودن تو جمع ازم انرژی می‌گیره و حالمو بد می‌کنه، اما یه جمع هست که هیچ وقت توش حس بدی نمی‌گیرم. می‌تونم خودم باشم و از پیششون با بالاترین حد انرژی برگردم. حتی اگه ساکت باشم و تا ازم چیزی پرسیده نشه حرفی نزنم، می‌تونم بلند بلند بخندم و از هیچی خجالت نکشم. 
لازم نیست کار عجیبی انجام بدیم، همین دور هم بودن ساده‌مون قشنگ‌ترین لحظه‌ها رو برامون می‌سازه. 
شاید روز به روز از هم دورتر شیم و کمتر و کمتر همو ببینیم اما دلم می‌خواد بدونن من کنارشون خوشحالترین بودم و عمیق‌ترین خنده‌ها رو داشتم.💙

سؤال و جواب

امشب به جمله جالبی برخوردم. «تو اگر جای روزی هزار تا سؤال پرسیدن سالی یک جواب برای خودت پیدا می‌کردی آدم خوشبختی بودی.» به این فکر کردم تا حالا جواب چند تا از سوال‌هایم را پیدا کرده‌ام. چندتا از سؤال‌هایم دیگر تکرار نشده‌اند. چند بار به جای سردرگمی و مدام پرسش و جستجو، دل به راه زده‌ام. آخری‌اش همین چند روز پیش بود. اولی‌اش را یادم نیست. هنوز بسیار جواب و تجربه در راه دارم، هنوز بسیار سؤال که باید از شرشان رها شوم. فقط کمی جرئت می‌خواهد؛ کمی پذیرش صرف هزینه برای رسیدن به جایی که متعلق به دیروز و امروزم نباشد. ما به همین اندک‌ها برای رسیدن به آرمان شهرمان نیازمندیم. 

پسا فشاری

دیدی یه وقتایی که تو فشار یه سری روزها و اتفاقاتی، کلی ایده به ذهنت میاد، کلی کار هست که دلت می‌خواد انجام بدی. همه‌ش می‌گی این چند روز تموم شه راحت شم می‌رم سراغ همه‌ی اون کارها. تک تکشون رو انجام می‌دم، با کلی ذوق و علاقه. از فشار که رها می‌شی همه ذوق و انرژیتم تموم شده! اون همه ایده و برنامه دود می‌شه می‌ره هوا. پاهاتو می‌ندازی رو هم و فقط می‌بینی که زمان داره می‌گذره.

الان تو چنین موقعیتی‌ام. امیدوارم فردا از اون فرداهایی نباشه که به خودم قول هزار و یک کار رو می‌دم و تهش فقط می‌گیرم می‌خوابم.

به امید اینکه چنین زنجیره‌ای رو این بار ادامه ندم. 

پایان امتحانات

بالاخره تموم شد. دو هفته عذاب و زنجیر امتحانات گذشت و حالا می‌شه به ادامه زندگی رسید؛ قشنگ‌تر، با برنامه‌تر و با حال بهتر. امشب ذهنم خالیِ خالیه و کاش فردا از حال خوب پر بشه.

پ. ن: برای همه‌ی کنکوری‌های فردا هم دعا کنیم که آرامش و اطمینان حس غالب روزشون باشه. ✨

سمی

امروز داشتم فکر می‌کردم بیام از اون ستاره دنباله‌داره بگم. از آرزوهایی که برآورده شدن و یادمون رفت. می‌خواستم از قشنگی‌ها بنویسم اما دنیا حسودتر از این حرفاست. این شد که امشب تنها این نتیجه رو برام داشت که فهمیدم آدم‌های سمی زندگی ما لزوماً قرار نیست غریبه باشن، گاهی نزدیک‌ترین آدمهای زندگی ما برامون سمی‌ترین می‌شن. پس سعی کن به هیچ احدی وابسته نشی.

حرف زیاده ولی بهتره از روی احساسات کشش ندم. :") 

راه اشتباه و موقعیت درست

اینکه ببینم بقیه دارن عین راه اشتباهی که من یه بار رفتم رو میرن و به حرف‌هام توجهی ندارن یکی از سخت‌ترین چیزهاست برام. اما من تلاشمو کردم، حرفمو زدم و باقیش به زندگی و تصمیم اون شخص برمی‌گرده، حتی اگه خواهرم باشه! دیگه از اینجا به بعد رو باید آرامش بدم بهش. باید یاد بگیرم هر چیزی رو تو موقعیت درست خودش بگم. الان وقت قوت قلب و امید دادنه.

پ. ن: این پست رو توی وبلاگ دیگم برای کنکوری‌ها نوشتم. اینجا هم لینکش کردم شاید کسی به خوندنش احتیاج داشته باشه. :) 

قرعه‌ای که به نامم می‌افتد!

همیشه قرار نیست برای اتفاقات زندگیمون مقدمه چینی بشه یا از قبل آماده بشیم برای چیزی. شب می‌خوابی و فکرشم نمی‌کنی فردا این وقت، تو ذهنت چه‌ها می‌گذره و چه ها که رخ نمی‌ده. گاهی آسمون دهن باز می‌کنه و یه چیزی میفته جلوی پات که اصلاً انتظارشو نداشتی. قضیه همون داستانه که می‌گه «گاهی هزار دوره دعا بی‌اجابت است، گاهی نگفته قرعه به نام تو می‌شود.»

این روزها به طرز عجیبی برام الهام بخشن، کاش لیاقتشون رو داشته باشم. 

مست هوشیار

ارتعاش تارهای صوتیت، نجواهای پچ پچ گونه‌‌ت در گوشم، صدای خسته و خوابالود سر صبحت، آهنگ خنده‌هایت، موسیقی آرامش بخش میان حرف‌هایت، اینها همه با هم مایه‌ی مستی و هوشیاری من است. جمعیتی متناقض در وجودم ساخته است. می‌خواهم هوشیار باشم که از زبان تو بشنوم، از صدای تو بفهمم و همچنان می‌خواهم مست باشم از زمزمه‌ی نهفته در بین کلماتت، نفهمم اینجا کجاست، من چه می‌خواستم، تو چه می‌گویی. من به وقت شنیدنت مستِ هوشیاری هستم که زمان برایش از حرکت ایستاده است! 

اینجا به رسم هر شب مینویسم ، حتی اگر کلمات مطابق میل من به نخ کشیده نشوند !
موضوعات