دوباره و دوباره

وقتی کارهای نیمه تموم رو تموم می‌کنی، وقتی کاری رو که کلی براش برنامه ریخته بودی بالاخره انجام می‌دی، وقتی به خودت متعهد می‌شی و می‌دونی چی می‌خوای و چرا باید براش تلاش کنی، حتی خستگی هم برات دلچسب می‌شه. یه آخیش گنده می‌گی و دوباره برنامه می‌ریزی، دوباره تلاش می‌کنی. ما نیومدیم که بیخیال رویاهامون بشیم. :)) 

روز من

یه روزایی هم روز تو باشه، چی میشه مگه؟ بیخیال تمام برنامه‌ها بشی. با کسایی که دوست داری حرف بزنی، صداشونو بشنوی، خنده‌هاشونو ببینی. دوش بگیری و لباس قشنگتو بپوشی. سریال مورد علاقه‌تو ببینی و پا به پاش تخمه بشکنی. با آهنگ‌هات مسخره بازی دربیاری. به بقیه یادآوری کنی چقدر قشنگن.

زندگی‌ای که توش از این روزا نباشه به چه دردی می‌خوره؟ :) 

بازار مسگرهای توی سرم

سرم بازار مسگرهاست. می‌کوبند و می‌کوبند و می‌کوبند؛ دیروز، امروز و روزهای آینده. یکی از ته بازار داد می‌زند «آهاااای تکلیف کلیه رو فرستادی؟» نفسی از سر رضایت می‌کشم که چند ساعتی مانده به اتمام موعد، ارسالش کردم. یکی دیگر از آن سوی بازار با فریاد می‌گوید «دیدی کتابو تموم نکردی؟» به برنامه‌های دود شده و کارهای تمام نشده‌ام فکر می‌کنم و ترجیح میدم توی خودم مچاله شوم و خواب را بر تمام کارهای دیگر ارجح بدانم. چراغ‌ها را خاموش کنم و فرار کنم از اینهمه درد؛ شاید اهالی بازار هم راهی خانه‌هایشان شدند و شب را به سکوت و ماهش سپردند. 

ارتباط با آدم‌ها

ارتباط با آدم‌ها برام کار سخت و طاقت فرسایی شده. شب که می‌شه میبینم چقدر فرسوده شدم و ذره ذره‌ی انرژیمو آدم‌ها ازم گرفتن. با تمام این‌ها، زندگی کردن در گرو همین ارتباط داشتن‌هاست.
همه چیز برام متناقضه! فعالیت‌های گروهی رو دوست دارم ولی از واکنش و رفتار افراد گروه، خسته می‌شم. حرف زدن برای بقیه رو دوست دارم اما از واکنش‌ها و قضاوت‌هاشون رنجیده می‌شم. کمک کردن رو دوست دارم ولی با قدرنشناس بودن آدم‌ها از کمک کردن هم دلزده می‌شم. من یه ذهن پر از رویا و یه قلب پر از عشق دارم اما هر بار با باز کردن در اینها به روی دیگران پشیمون می‌شم. من خسته‌م و افرادی که دلم بخواد در کنارشون خستگی‌هامو بگذرونم خیلی خیلی خیلی محدود و کمن.

در تکرار روزها

نمی‌دانم از کجا بنویسم، اگر اختیار کار را به کلمات بسپارم تا ناکجا خواهند رفت. اما من اینجا هستم، مثل تمام روزهای دیگر. درگیر کارهای هر روزه بودم؛ درگیر برنامه‌هایی که برای روزهای آینده چیده‌ام. به بعضی‌هایشان رسیدم، به بعضی هم نه. ظاهراً همه چیز تکراری ست اما روزی از دل همین تکرارها، اتفاقات قشنگ‌تری جوانه خواهند زد. 

رهاش کن بره

بیا یه چیزی رو بهت بگم تا بین خودمون بمونه. اگه یه روز به یه نفر حسادت کردی به جای اینکه به خود اون شخص حسادت کنی، ازش بدت بیاد یا هر چیز دیگه، عمیق‌تر و دقیق‌تر ببین. حسادت تو به چیزی برمی‌گرده که اون داره و تو نداری. ببین چیه، می‌تونی با تلاش بهش برسی؟ با گذشت زمان چی؟ اگه آره، پس رهاش کن بره. در هر صورت فقط رهاش کن بره. زمان جوری می‌گذره که تمام این حسادت‌ها یادت میره. مثل من که این روزها خواسته و ناخواسته به خاطر تنها بودن توی این اتاق، توی این شهر، بی‌دوست و همدم بودن، خیلی وقت‌ها حسادت به بقیه و کنار هم بودن‌هاشون میاد سراغم. اما این روزها هم می‌گذره. نوبت من هم می‌رسه. پس بیا رهاش کنیم بره. ما بهش می‌رسیم. 

دل دیوانه را دیوانه‌تر کن

مهتاب امشب زیباست و جان من همچون شبان گذشته، از غم ناشکیباست. دستم به جایی نمی‌رسد. صدای دلتنگیم به گوش کسی نمی‌رسد. بی‌قرارم، بی‌قرار تو. 

جای خالی‌اش

شاید زندگی در تنهایی هم زیبا باشد، بنشینی به تماشای طلوع و غروب‌هایش، صدای خش خش برگ‌های پاییزی زیر پاهایت در گوشت بپیچد، لباس‌های گرمت تو را در آغوش بگیرند. در تنهایی می‌تواند همه چیز زیبا باشد، اما گاهی زیبایی در شنیدن صدای خنده‌های اوست، در شکسته شدن سکوت با صدای اوست.

تنهایی زیباست اما گاهی جای خالی کسی در قلبت تیر می‌کشد. 

ما فکر می‌کردیم

ما فکر می‌کردیم جهان از تنهایی‌مان بزرگ‌تر است، اما هر جا که رفتیم تنهایی چمدانش را بست و همراهمان آمد. ما فکر می‌کردیم فاصله روزی تمام خواهد شد اما به هر سو که نزدیک شدیم، در سمت دیگر فاصله‌ای افتاد. ما فکر می‌کردیم غصه‌ها هم خسته خواهند شد و پرچم سفیدشان را در هوا خواهند گرداند اما در جهان غصه‌ها سفیدی بی‌معنا بود. ما فکر می‌کردیم و فکرهایمان تمامی نداشت. قدری گام برداشتن لازم بود، قدری به جلو رفتن، تا بفهمیم زندگی همین است و مرهم زخم‌های آن جز عشق چیزی نیست.

پ.ن: اینجا کمی از رنگ‌های امروز ببینید.

با خودت مهربون باش

همه‌ی ما اشتباه می‌کنیم، کوتاهی می‌کنیم، گاهی تنبلی حتی، ولی چیزی که سعی کردم هیچ وقت یادم نره این بوده که خودم رو کمتر سرزنش کنم. من مسئولیت صد در صدی اشتباهاتم رو می‌پذیرم ولی خودم رو سرزنش نمی‌کنم. به خودم صفت‌های بد نسبت نمیدم. نمی‌گم نمی‌تونی، نمی‌گم چقدر ضعیفی، چقدر عقبی. سعی می‌کنم بیشتر تلاش کنم، اشتباهاتمو اصلاح کنم، کمی بیشتر سختی بکشم؛ و اون حس رضایت بعد از تلاش کردن، اون حس رضایت بعد از دیدن نتیجه‌ی کار و بهتر شدن، می‌ارزه به همه چی.

خلاصه که از اشتباهاتت فرار نکن، اونا راه درستو بهت نشون می‌دن. 

اینجا به رسم هر شب مینویسم ، حتی اگر کلمات مطابق میل من به نخ کشیده نشوند !
موضوعات