- پنجشنبه ۶ آبان ۰۰
- ۲۳:۳۹
- ۰ نظر
یکی از دیوارهای اتاقم را از طرحها و نقاشیهایم پر کردهام. بدون وسواس، بدون قاب. انگار لحظهها را همان طور که بوده کنار هم نشاندهام.
خانهمان را که عوض کنیم میخواهم یکی از اتاقها را مخصوص نقاشی کردن و نوشتن و غرق شدن بگذارم. میز کار بزرگی داشته باشم که یک گوشهاش پر از پالتهای آبرنگ و لیوانهای قلم مو و مدادرنگی باشد و گوشهی دیگرش خلوت و مخصوص نوشتن.
تابلوهای بزرگ و کوچکم کنار اتاق جا خوش کرده باشند و باز هم طرحهای بیوسواس و بدون قابم روی یک دیوار اتاق جمع شده باشند.
آنوقت صبح که طلوع کند صدای پرندگان اگر از پشت پنجره به گوش نرسد، خودم موسیقیهای بیکلامم را میگذارم و در اتاق را به روی پرندگان و باران و جهانِ رویا میگشایم.
عصرها توی اتاق میرقصم. به گلدانهای کوچک و بزرگ کنار پنجره آب میدهم.
رنگ میزنم و مینویسم. رویاهایم را زنده میکنم، شاید هم زندگی میکنم!
پ. ن: همهی چیزهایی که نوشتم رویا هستن و واقعیت ندارن. هیچ کاغذی به دیوار اتاقم چسبیده نشده و یه اتاق کار مخصوص نقاشی فقط توی خیال منه! چرا اینا رو نوشتم؟ چون این روزا دلم پر میزنه برای کلاس نقاشیای که میرفتم. دور هم همزمان آهنگای بیکلامی که استاد پخش کرده بود رو گوش میدادیم و نقاشی میکردیم.
دلم برای اون تنها نقاشی منظره که با مدادرنگی و از روی کارت پستال استادم کشیدم تنگ شده. خیلی دوسش داشتم ولی خب سر بیفکریهام دیگه ندارمش.
دلم تنگ شده برای روزایی که با بقیهی بچهها میرفتیم تو طبیعت تا گل آفتابگردون و درخت و... بکشیم.
دلم تنگ شده برای تمام طراحی کردنهای دسته جمعیمون.
دلم حسی به قشنگی اون روزها میخواد. پر از رنگ، پر از خنده، پر از رؤیا.