چرخه ی معیوب وابستگی

من فکر میکنم یک بار وابسته شدن به هر چیز کافیست تا برای همیشه به درد وابستگی مبتلا شوی. میتواند وابسته شدن به یک فرد، یک وسیله، یک مکان یا هر چیز دیگری باشد. ترک کردنش مثل ترک اعتیاد، کمپ میخواهد! سخت است! این می شود که خیلی ها وابستگی را منتقل میکنند. از فردی به فرد دیگر، از شیئی به شیء دیگر و...

در چرخه ی معیوبی به دام می افتند که انتهایش معلوم نیست. فقط کاش شانس بیاوری و وابسته ی کسی شوی که آدمش باشد، وگرنه وابستگی و دلبستگی به آدم های غلط انتهایی جز سیاهی ندارد. 

اشتباه خودخواسته !

هیچ وقت تضمین شده نمیشه گفت قراره آینده چه شکلی باشه و حتی فردا قراره چه اتفاقی رخ بده ! امروز شادی و فردا هر اتفاقی میفته که اون شادی ها رو ازت بگیره و برعکس ، یه روزایی یه جور عجیبی خوب میگذرن که باورت نمیشه ! ارتباط ما با آدم ها هم همینه . نمیشه پیش بینی کرد من یه هفته ، یک ماه ، یک سال و بیشتر از اینها رو قراره با کیا بگذرونم و صمیمی باشم ! آدم هایی که سال های زیادی رو باهامون موندن میتونن به یه چشم به هم زدن برن یا هر صمیمیتی که بوده ، رفته رفته کم و کمتر بشه و در عین حال کسی که شاید خیلی وقت هم نگذشته باشه از دوستی و رفاقت باهاش ، بتونه نقش رفاقت رو بهتر از هر کس دیگه بازی کنه برات . 

روابط ما پیچیده تر و غیر قابل پیش بینی تر از چیزیه که به نظر میاد . 

امروز بیشتر از هر وقت دیگه به حقیقت این جملات رسیدم ...

عاشق شدن اشتباه نیست اما اصرار برای عاشق ماندن وقتی دیگر شواهدی از صمیمیت وجود ندارد ، اشتباهی خود خواسته است . در اولی هیچ چیز دست ما نیست و در دومی انتخاب با ماست .

_ پونه مقیمی

شاید شروعش با دلم بود و دست خودم نبود اما ادامه دادنش ، تحمل رنج هاش و هر چی که گذشت به انتخاب خودم بود . اشتباه بود اما از اینجا به بعد دیگه ادامه دادنش یه اشتباه ساده نیست ، به توهم انداختن دیگرانه !  کوچیک کردن خودته ! تحقیر شدنت رو به دنبال داره تا هر وقت که نخوای ازش دست برداری . 

شاید باید قبول کرد تا چیزی تغییر نکنه نتیجه همونیه که از اول بوده ! 

بالاخره یه روزی میرسه

بالاخره یه روزی میرسه که مجبوری از فرار کردن از ترس هات دست برداری و خودتو از چهارچوبی که توش زندانی کردی آزاد کنی! بالاخره یه روزی میرسه که مجبوری با ترسهات کنار بیای و ریسک پذیر باشی. بالاخره یه روزی میرسه که از خودت بودن هم نترسی. و بالاخره یه روزی میرسه که شادی هایی فراتر از شادی های این روزهات تجربه کنی. 

روز وبلاگ نویسی

راستش اصلا خبر نداشتم همچین روزی هست ، اونم مخصوص وبلاگ نویس های فارسی زبان ! درسته امروز بود و مگه میشه نوشته ی امشبم رو اختصاصی براش نذارم ؟!

میخوام توی چالشی شرکت کنم و به سوالاش جواب بدم که خودش میشه کلی حرف و دیگه لازم نیست به این فکر کنم که از کجا شروع کنم برای گفتن از تمام روزهایی که وبلاگ نویسی گذروندم :)

۱. چی شد که به دنیای وبلاگ‌ها اومدی!؟

خب اولین بار توی خونه ی مادربزرگم و قاطی کتابهای دایی هام یه کتاب پیدا کردم که درباره کارکردن با کامپیوتر بود . اون زمان هنوز کامپیوترشون از هیکل دار ها بود و منم یه بچه اول راهنمایی . خوندمش برام جالب بود اما فقط از کنارش رد شدم تا روزی که اتفاقی از دو تا همکلاسی هام شنیدم وبلاگ دارن ! داشتن با یکی دیگه حرف میزدن اما از اونجا که من همیشه گوشام تیز بوده در عین سکوتی که میکردم آدرس وبلاگشونو حفظ کردم و همون روز رفتم ببینم چیه . یه علامت سوال گنده برام درست شد اون روز که اینا چطور اینو درست کردن !؟! دمشون گرم ! انگار که فیل هوا کرده بودن ! اون روز جرقه ی این خورد که دفعه بعد حتماً برم سراغ اون کتاب و وبلاگ خودمو بسازم که موفق شدم و توی بلاگفا ساختمش :)

حتی یادمه یه قالب پاییزی داشت اولین وبلاگم با یه شعر از فروغ که از بین بقیه ی کتابای خونه ی مادربزرگ پیدا کردم و نوشتم :))) 

الان هم 9 ساله بلاگری هستم برای خودم =] 

۲.هدفت از نوشتن وبلاگ چه بود و چه هست!؟

اولش فقط میخواستم از بقیه عقب نمونم و کم نیارم اما بعد که شروع کردم به نوشتن از خودم ، از روزهام ، افکار و رویاهام ، دیگه وابستش شدم و هیچ وقت نتونستم ازش دل بکنم . الان هم مینویسم تا واژه هام جون بگیرن ، تا روزهام فراموش نشن ، تا بدونم هنوز هم زنده ام . 

۳. به نظرت چرا باید وبلاگ نوشت!؟

خب هر کس دلیلی داره اما به نظرم تداوم داشتن توی همچین راهی باعث میشه از سطح زندگی بگذری و وارد عمقش بشی ! شاید اولش فقط از روزمره هات بنویسی ، مطالب دیگه کپی کنی اما نهایتش خودتو پیدا میکنی . علایقت رو بهتر میفهمی ، گذر روزهات رو بهتر درک میکنی و در عین حال یه وبلاگ با کلی خاطره که روند رشد کردنت رو نشون میده برات میمونه .

۴. به نظرت یه وبلاگ ایده آل چه مشخصاتی باید داشته باشه!؟ اصلا مشخصاتی باید داشته باشه!؟

خب وبلاگ ایده آل از نظر من جاییه که اول از همه اونجا خودت باشی ، نظم داشته باشه ، ظاهر آراسته ای داشته باشه و به طور خلاصه یه نمای کلی از کسی که هستی به خواننده نشون بده . 

۵. بیشتر کدوم موضوع رو در وبلاگ ها دوست داری!؟ یعنی بیشتر چه وبلاگ هایی رو دنبال میکنی!؟

خب بیشتر وبلاگ هایی که نویسنده ی اون از خودش ، زندگیش ، اعتقادات و افکارش مینویسه رو دوست دارم و دنبال میکنم . وبلاگ هایی که گزافه گویی نداشته باشن و حس کنم با خوندنشون یه چیزی بهم اضافه میشه نه اینکه صرفاً وقتم رو بگیره ! 

۶. نظرت راجع به سرویس های وبلاگ‌دهی چیه!؟ و برای بهتر شدنشون چه پیشنهادهایی داری!؟

خب من فقط با بلاگفا و بیان آشنایی دارم و تو این چند سالی که با بلاگفا یه وقتایی کلی ناسزا نسارش کردم برای تمام ناسازگاری هایی که باهامون داشت اما خب به خاطر سادگی و سهولت استفاده ازش دوسش دارم و نمیتونم ولش کنم ! بیان هم امکانات بهتری داره ولی خب من دیگه اونقدر حوصله ندارم که زیاد درگیر این چیزا بشم و اصل نوشتن برام مهمتر از هر چیزه :) 

۷. نظرت راجع به محیط وبلاگ نویسی (افراد) چیه!؟ و برای بهتر شدنشون چه پیشنهادهایی داری!؟

خیلی دلم خواسته همیشه یه جو صمیمانه و دوستانه برقرار باشه و در عین حال احترام بذاریم به نوشته های همدیگه چون اون دقیقاً همون چیزیه که ما هستیم ! قرار نیست همه شبیه چیزی که ما فکر میکنیم عمل کنن ! اینو باید توی کل زندگی رعایت کرد نه فقط دنیای وبلاگ نویسی . 

۸. ویژگی‌ای از بلاگری دیگه که دوست داشتین اون ویژگی رو داشته باشین.

همیشه نوشته های بلاگر هایی که از تلاش هاشون و اهداف و آرزوهاشون نوشتن رو دوست داشتم و دارم . دوست دارم منم یه روز به حد قابل قبولی از منظم بودن و تلاشگر بودن برسم . حس میکنم هنوز اول راه این مسیرم ! 

۹. چندتا از لبخند هایی که در بلاگ بیان (و سرویس های دیگه) داشتید رو با ما در میان بذارید.

من خیلی از روزهای خوش و خنده هام رو تو این دنیا داشتم ! کلی دوست پیدا کردم که حتی بعضی هاشون برام واقعی هم شدن ! چیز دقیقی یادم نیست که بخوام بگم ! 

۱۰. بدون تعارف ترین حرفتون با وبلاگ‌نویس ها چیه!؟ چیزی هست که بخواید بگید و ما بهش اشاره نکرده باشیم!؟

من کلا تعارف ندارم با کسی حداقل موقع نوشتن رو که میدونم همین طوره ! اینجا و آدم هاش رو دوست دارم چون منو تبدیل به کسی کردن که الان هستم . دوست هایی رو بهم داده اینجا که گریه هامو تبدیل به خنده کردن و تو روزهای سخت پشتم بودن . دلم نمیخواد نسل این آدم های خوب منقرض بشه پس لطفاً بمونید و هوای وبلاگ هاتون رو داشته باشید . یهو دل نکنید و بی خبر نرید ! 

+ از همه بلاگرای محترم و عزیزم دعوت میکنم تو این چالش شرکت کنن من اینجا دیدمش ^^

من خودمو دارم

امشب رو نمیخوام فلسفه ببافم، قصه بگم، آسمون رو به زمین بیارم! میخوام از روزی بگم که گذشت و لحظه هایی که خودم ساختم! رنگ هایی که خودم روی صفحه ی سفید امروز پاشیدم و تصویری که از خنده ی توی چشم هام ثبت کردم! میخواستم امروز برام بی هیچ اتفاق خاص و غیر منتظره ای، فوق العاده و شادی بخش باشه، که شد!

من دستهامو دارم، خنده هامو دارم، شوخی هامو دارم، قلبی رو دارم که نذاشتم دوده و سیاهی، چرکینش کنه! من خودمو دارم و از وقتی فهمیدم چقدر دوسش دارم، هر وقت که بخوام یه روز عالی رو براش میسازم و منتظر هیچ کس نمیمونم . 

بیقراری یعنی که زنده ای

نمیدانم با احساساتی که به یک باره روی دلم هوار می شوند چه کنم؟! با بیقراری هایی که به یک باره سلب آرامش میکنند چه باید کرد؟! چه چیز در جریان است و چه شد که دریای دلم مواج شد؟! من که خوب بودم، چه شد که به یکباره دلم بی تابی میکند، دلش میخواهد پر بکشد. گیج و گنگ میشوم، بتوانم در خودم فرو می روم اما نمی توانم!

آنجا فقط میتوانم در گوشش بخوانم " ای حال نامعلوم، آروم باش آروم"!

به این فکر میکنم که هنوز احساسی در من جریان دارد و من هنوز زنده ام. پس بیا بسازیم با این بیقراری ها که قرار و آرام را برای ما ملموس تر می کنند. 

گفتنی ها را باید گفت!

مگر نمیدانیم گفتن یک حقیقت ساده مثل "چقدر خوشگل شدی"، " چقدر توانمندی"، " چقدر لباست قشنگه "، " چقدر حرف زدنت به دل میشینه "، " چقدر این نوشتت خوبه " و بسیار از این چقدر ها چه حال خوبی به هر دویمان تزریق میکند؟! چه منی که این را میگویم، چه تویی که این را میشنوی، ما دلخوشیم به مورد توجه واقع شدن، مورد علاقه بودن! ما دلخوشیم به شنیدن همین جملات ساده که از هم دریغ میکنیم.

تو اگر نگویی شاید من هنوز هم زیبا و توانمند باشم اما شنیدنش مثل قرص جوشانی در دلم به جوشش در می آید و زیباتر میشوم، توانمند تر، دوست داشتنی تر. 

شاید در ابراز علاقه سخت گیر باشم، زبانم نچرخد، اما یادم میماند هر بار که دیدمت با دهان اگر نشد با چشمانم بگویم تو زیبا و منحصر به فردی. شاید حقیقت دوست داشتن در رفتار و کردارمان باشد و این موثق ترین و باور پذیرترین منبع دوست داشتن است اما به چشم آوردن خوبی هایمان را از هم دریغ نکنیم. همین جملات ساده موتور دوست داشتنمان را گرم میکند. 

_ از آن شب های مملو از احساس خودشیفتگی =))))! 

جز این شرح و حرفی نیست

امشب را خالی ام. در سکوت و سکون ام. شاید اسمش آرامش است! صدای سوت شب توی گوشم وز وز می کند و چشم به سقف اتاق دوخته ام. ذهنم خالی از اتفاق است، خالی از دغدغه، خالی از دیگران. نه این که امروز، روز بیهوده یا ساکتی بوده باشد، من دیگر رها شده ام از زنجیر روزها! 

وصله ی ناجور

نمیدانم کِی و کجا توی گوشمان خواندند که باید سرمان توی زندگی دیگران باشد وگرنه از دیگران عقب افتاده ایم! کِی و کجا بهمان یاد دادند خودمان نباشیم، تکه ای خاکستری باشیم از جمعیتی سرگردان که هر روزی چون موجی به سویی می روند! کِی و کجا باب شد برای خودمان بودن و دلخوشی هایمان به دیگران جواب پس بدهیم! چرا نگفتند تمام اینها و بیشتر از اینها، شرط اولش سلب آرامش از خودمان است، سپس دیگری ؟!

من کم آوردم شما ادامه بدهید. من اینک رنگین کمانی از یک رویا هستم. روزها را میدوم و شبها را می خندم و خیال می بافم. دیوانگی میکنم، اشتباه می کنم، رشد میکنم. اصلاً می خواهم همان وصله ی ناجور باشم با کهکشان ستاره نشانش. می خواهم رها باشم. 

از سلسله ی اهل جنون باشیم.

بیا در عین جدی گرفتن زندگی و جون کندن براش، یه وقتایی هم همه چیو رها کنیم و اون لحظه رو زندگی کنیم. دنیا بهمون تایم استراحت نمیده، بین این دویدن های بی مقصد برای زنده بودن و مسابقه گذاشتن برای تموم کردن چوب خط های عمرمون، یه جاهایی هم وایسیم و از همون نقطه ای که توش به سر میبریم لذت ببریم.

بیا یه وقتایی دیوونه باشیم. یه روزایی از سلسله ی اهل جنون باشیم! 

اینجا به رسم هر شب مینویسم ، حتی اگر کلمات مطابق میل من به نخ کشیده نشوند !
موضوعات