منِ زخمی

گاهی ناراحتی می‌تونه در یک لحظه رخ بده و تو رو از اوج آسمون‌ها به زمین بزنه، تمام رشته‌هاتو پنبه کنه. اشکتو در نیاره اما تو رو با خودت به جنگ تن به تن بندازه. کی تو این جنگ برنده‌ست؟ من چه ببرم چه ببازم زخمیِ ضربه‌ی تازیانه‌هام. 

رد پا

چند سال دیگه که بگذره من کجام؟ هنوز اینجا می‌نویسم؟ نمی‌دونم قراره چی بشه، چند نفر از آدم‌های این روزهام قراره تا آینده همراهیم کنن، اما اونقدر می‌دونم که من تا به امروز کلی رد پا از خودم به جا گذاشتم. از نوشته‌هام تا نقاشی‌هام. از وبلاگ تا نشریه و داستان و... . وقتی من نباشم هنوز این ردپاها هستن، مگه نه؟ فکر کردن بهش هم حس عجیبی داره، یه حس عجیب خوب. 

عصبانیت

شاید به ظاهر آروم و کم حرفم نیاد، اما من هم عصبانی می‌شم. اون لحظه یادم می‌ره چقدر صبوری کردم، چقدر هیچی نگفتم، مثل سدی که شکسته شده باشه، سیل خشم و عصبانیت از چشم‌ها و دهنم بیرون میزنه. بعدش چی می‌مونه؟ یه زمین گل‌آلود که نمی‌دونم باهاش چیکار کنم. 

خیلی تلاش می‌کنم صبورتر باشم، خیلی بهتر از پشیمونی و عذاب وجدان بعد از عصبانیته. یه روزایی اما نمی‌شه، نمی‌شه، نمی‌شه... .

دست از سرهای ما بردارید

نوشته بود «دست از سرهای ما بردارید» به این فکر کردم چند بار دیگر قرار است خبر کودک همسری و قتل دختران و زنان کشورم را بشنوم؟ چند دختر دیگر قرار است از عشق حقیقی، همان که تعالی بخش و شادی آور است، محروم باشند؟ چند دختر دیگر باید قید کودکی کردن را بزنند؟ چند دختر دیگر باید اسیر بلوغ جسمشان باشند و چون کالا هر بار کسی آن‌ها را به تملک خود درآورد؟

به یاد فیلم capernaum افتادم. به یاد آن دخترک. به یاد مرگی که در آن خبری از قتل خونین و آلت قتاله نبود اما قتلی خاموش و بی‌صدا را نمی‌شد انکار کرد.

گمانم این بلای جهان سومی‌بودنمان باشد، بلای قانون‌هایی که هیچ گاه در دفاع از دخترانمان وضع نشد؛ و خیلی حرف‌های دیگر، بیشترشان را نمی‌شود گفت. 

پس هستم

از خودم کجا فرار کنم؟ نمی‌شه. پس هستم. پای همه‌ی اشتباهاتم هستم. ادامه می‌دم، می‌جنگم، می‌خندم. 

شب

شب شاید رد گیسوان معشوقه‌ی زمین باشد که چند ساعتی سر بر شانه‌اش گذاشته و پلک‌هایش را می‌بندد. و ستارگان رد بوسه‌هایی ست که زمین بر پیشانی معشوقه‌اش می‌نشاند‌؛ و آن ستاره‌ی دنباله‌دار اشک شوقی ست که در این هم‌نشینی بر گونه‌هایشان جاری می‌شود.
پنجره را باز می‌کنم، بر هوای شب بوسه می‌زنم و نگاهم را به ماه می‌دوزم. ما در این فاصله، و در این زمانه که عاشقی را گناه می‌دانند، جز این قرار شبانه، جز آغوش مهتاب، چه داریم؟
به ماه که می‌نگرم گویی تو را می‌بینم، با همان لبخندت که قرار از من ربود و جواهری در میان سینه‌ام نشاند. می‌گویند نامش عشق است، اما نه! چیزی فراتر از عشق، فراتر از این سه حرف الفبا، مرا در بند تو آورده است.

آرزو کن

آرزو برای من رنگ نوره، مثل ستاره‌های دنباله‌دار تو سیاهیِ یه شب سوت و کوره. مثل جرقه‌های گرم یه آتیش تو سرماست. آرزو یعنی امیدی هست، یعنی ته دلت می‌گی آره، یه فردای بهتر هنوز توی راهه.
من همیشه شادی و سلامتی آرزو کردم اما تو آرزو کن تو این زندگی کم نیاریم.

در و دروازه!

مامان می‌گه یه گوشت در باشه یه گوشت دروازه. از این گوش بشنو از اون گوش در کن. چه اهمیتی داره چی می‌گن.

بهش گفتم با حرفاشون اذیتم می‌کنن، حتی اگه دوسم داشته باشن. گفت کارشون اذیت کردنه، برات مهم نباشه. 

چه روزهایی گذشت تا امروز که مامان این‌ها رو بهم بگه. کسی که می‌دونم مثل من از حرف‌های بقیه اذیت شده و می‌شه. اما مگه حقیقت جز اینه؟ بیا یه گوشمون در باشه یه گوشمون دروازه. 

 

ادامه با تو

دلم می‌خواست فقط بخوابم. انگیزه‌ای برای بیدار موندن نداشتم. حتی گاهی یواشکی تو دلم می‌گفتم، چی می‌شه بخوابم و دیگه بیدار نشم؟! اما درست بعد تموم شدن این جمله یاد تو میفتادم. 
یادم میفتاد با تو همین سختی‌ها چقدر راحت‌تر می‌گذشت، هیچی مهم نبود جز اون لحظه‌ی ما.
پس باز هم صبر می‌کنم، که اگه زندگی سراسر رنجه، تو آغوش هم بگذرونیمش. بلند می‌شم و ادامه می‌دم که فردا قشنگ‌تر از امروز باشه. 

زندگی

مثل یه کافه‌ی شلوغ با صداهای درهم حرف زدن و خندیدن و آهنگی که در پس زمینه پخش می‌شه و هیچی ازش نمی‌فهمی؛ مثل لمس اولین دونه‌های برف روی پوست صورتت؛ مثل پریدن از روی چاله‌های آب بعد از یه روز بارونی؛ مثل یه شب سرد زمستونی که خودت رو تو لباس گرم پیچیدی و از بین ماشین‌ها عرض خیابونو طی می‌کنی؛ مثل صدای شادی و خنده یه جمع کوچیک دوستانه؛ مثل یه گربه‌ی چاق و خپل که یه گوشه کز کرده و از جاش تکون نمی‌خوره؛ مثل دسته دسته کلاغ‌های سیاه توی آسمون که به یک باره از روی درخت‌های بلند کاج پرواز کردن؛ مثل صدای حرکت چرخ‌های چمدون روی آسفالت خیابون؛ مثل شیشه‌های بخار گرفته‌ی عینکم تو روزهای سرد زمستون؛ مثل صدای زوزه‌ی باد که خودنمایی می‌کنه.
زندگی خیلی قشنگه، اما درد داره. 

اینجا به رسم هر شب مینویسم ، حتی اگر کلمات مطابق میل من به نخ کشیده نشوند !
موضوعات