احساسات این روزها و توجهم به اطرافیانم چیزی فراتر از هیجانات داغ و گذرا، یا از روی وظیفه و احساس مسئولیت است . شاید عشقی به معنای حقیقی در میان نباشد و دیگر از تپش های قلب و آن هیجان ها خبری نباشد، اما من شاد ترم. آسوده خاطر ترم و عاشق تر! دیوانه ترم و زنده تر!
نه که عشق را نخواهم. آن پروانه هایی را که توی دلم پرواز می کنند، هنوز هم دوست دارم. از یار و محبوب و جان و دل نوشتن را دوست دارم. اما اکنون اندکی هم نوبت بیخیالی ست. نوبت رهایی در دستان باد، تا ببینم دلم جلوی پای چه کسی فرود می آید. که قرار است برای چه کسی بخوانم " به خدا از من دیوانه، تو دیوانه تری! "